بنام خدا
گـوشه ای دارم در ،سرزمین پدری
شادمانم از آن ،گذری و نظری
هستم آرام و رها ، از هیاهو و جدال
راحتم از دنیا و تمنّا و خیال
حال خوبی دارم ، صبح برمیخیزم
تن و روحم را در ،قبله می انگیزم
همسرم بیداراست ،چای و صبحانه براست
سفـرۀ کوچک دل ،غرق خوبی و صفاست
من و او از آغاز ، همرهِ هم بودیم
یاورِ هم وقت ، شادی و غم بودیم
نیست یک خاطـره در ،ذهنِ من از ایشان
که شــود رنجیده ، روح و جانم با آن
هـرچه من میگفتم ، او وفا میورزید
هـر چه ایشان می گفت ، به بها می ارزید
کار او فرهنگی ،همه ی دلخوشـی اش
انتقال دانش ،سختی و راحتی اش
ثمر بودن ما ،حاصلش فرزندان،
راضیم از آنان ،شادمان از ایشان
از جوانی هر روز می نمودم آغاز
کار خود با نامش ، خالق بنده نواز
با قلم بادفتر آشنا بودم من
می سرودم اشعار ،هـر کجا بودم من
مـــانده از اشعارم ،در دل فرزندان
همسرم هم گاهی ،یاد دارد از آن
عشق من ایران است ،من در آن میگردم
دل به هر گوشۀ آن ،باسفر می بندم
ثروت بسیار است ،با قناعت با من
شاه خود همچو گداست بی قناعت حتماً
از تظاهر دلخور،ساده و دلشادم
هرچه دستم آمد،بی تملّق دادم
راضیم از عمرم، صبر دارم و شکیب
وقت نهضت بودم ،راهی راه حبیب
کار من فکری بود ، وَ هدایت کردن
بولدوزر بود ابزار ،در حمایت کردن
مدّتی بالابر ،جرثقیل و بندر
حمل و نقل سنگین،این پس از آن دیگر
جسم من شد زخمی روح من بالنده
رزق من پاکیزه ،هستم از آن زنده
در شمال کشور،آب و ملکی دارم
زیر باران آنجا بذر دل می کارم
شیعه هستم تقلید از ولی اصل من است
هر چه را فرماید نقطۀ وصـل من است
رهبرم قرآن است چون چراغ راهم
بر امام عصـرم عاشق و همـراهم
عشق من انسان ها از تمام اقوام
سنّی و شیعه یکی،هردوشان از اسلام
اعتقادم این است،زندگی شیرین است
رنج وشادی با هم ، لذّتش در این است .
احمدیزدانی
93/3/31
|