هرکسی از خود چه زیبا می سراید زندگی ،
گوئیا دنیای او خر بود و او تاج سرش
این که از خر می نویسد با تمام زیر و بم
کودکی بود و جوانی بود و او بود و خرش
هرکه باشد همدم او دیده او را صبح و شب
با خرش می رفت و می آمد و در دورو برش
خر تمام خواهش و دنیا و دینش بوده است
می پرستید او خرش را خر عزیز و دلبرش
باشد هرکس را خیالی در سر و رازی به دل
میخورد هرکس شرابی را که دارد ساغرش
خرسواری میکند هرکس سرانجامش خر است
خر بگیرد عالمش را تا شود تاج سرش
این جهان باشد تئاتر و کار ما بازیگری ،
هرکسی نقشی کند بازی که دارد باورش .