دنیایِ من اندازه ی من ،مالِ تو ، تو
باید که بنا شود جهانی از نو
تا آنکه همه به قدّو اندازه ی هم
گندم ندهد برادرم حاصل ، جو
گاهی خوش و گه زِ دستِ خود دلگیریم
یک چند صباح جوان و عمری پیریم
خوشحال دلی که چشم جانش باز است
یک نقطه و بیشمارها تعبیریم.
(کوتوال)
شیخ است و به وعظ و خطبه اش می نازد
چون گرم شود به آسمان می تازد
او غافل از آنکه ذاتِ حق با منبر
هر کس که مُوحّد است را می سازد
(کوتوال)
هم گریه و هم خنده زِ الطافِ خداست
بی گریه به من بگو تو که خنده کجاست؟
هر عنصرِ بودنی که در عالم هست
بر اصل و اساسِ حکمتی پا برجاست.
(کوتوال)
کافر همه را به کیش خود پندارد
مومن همه را برادرش انگارد
این رسم زمانه است و تردید مکن
هر تخم که در زمین رود بار آرد.
(کوتوال)