همانطور که از نامش پیداست ،اینجا وبلاگی برای انتشار اشعار طنز میباشد از لودگی و لطیفه های مستهجن دلخورم ، تلاش میکنم تا نوعی طنز طنّازانه که قابل ارائه در خانواده ها و جمعهای دوستانۀ متشخّص باشد را ارائه دهم ، در فرصتهای به وجود آمده اشعار غیر طنز را کار میکنم .
۱۳۹۳ تیر ۲, دوشنبه
خنجر
برچسبها:
خنجر،پشت،زخم
مکان:tehran
Firouzkouh, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،
شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی
کنون شعر دیارم مانده در غربت و مهجور است
هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن ، داهی
رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست
نبودم ارزشی یا اعتباری ، قدرِ یک کاهی
تعارف بود از رندان و از من ، مهرورزیدن
زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی
ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود
کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟
بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو
به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی
شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده
رَوَم از کشورم تبعید ،نباشم شاهِ خودخواهی
دگر کافیست شِکوِه،میشوم راهی که شاید هم
کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی .
موسی (قصص قرآن)
برچسبها:
قصص قرآن،موسی،آسیه،احمدیزدانی
مکان:tehran
Firouzkouh, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،
شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی
کنون شعر دیارم مانده در غربت و مهجور است
هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن ، داهی
رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست
نبودم ارزشی یا اعتباری ، قدرِ یک کاهی
تعارف بود از رندان و از من ، مهرورزیدن
زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی
ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود
کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟
بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو
به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی
شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده
رَوَم از کشورم تبعید ،نباشم شاهِ خودخواهی
دگر کافیست شِکوِه،میشوم راهی که شاید هم
کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی .
چشمان تو
چشمان تو طعنه ای به چشــم دریاست
آغوش تو پهنه ی همه خـــوبی هاست
بگشا تو دو چشم خویش تا غرق شوم
مرگ من عاشق زِ نگاهــــت زیباســت
برچسبها:
دریا، طعنه،غرق،عاشق
مکان:tehran
Tehran, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،
شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی
کنون شعر دیارم مانده در غربت و مهجور است
هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن ، داهی
رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست
نبودم ارزشی یا اعتباری ، قدرِ یک کاهی
تعارف بود از رندان و از من ، مهرورزیدن
زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی
ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود
کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟
بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو
به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی
شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده
رَوَم از کشورم تبعید ،نباشم شاهِ خودخواهی
دگر کافیست شِکوِه،میشوم راهی که شاید هم
کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی .
Busting the Mehrabian Myth
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،
شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی
کنون شعر دیارم مانده در غربت و مهجور است
هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن ، داهی
رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست
نبودم ارزشی یا اعتباری ، قدرِ یک کاهی
تعارف بود از رندان و از من ، مهرورزیدن
زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی
ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود
کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟
بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو
به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی
شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده
رَوَم از کشورم تبعید ،نباشم شاهِ خودخواهی
دگر کافیست شِکوِه،میشوم راهی که شاید هم
کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی .
اشتراک در:
پستها (Atom)