همانطور که از نامش پیداست ،اینجا وبلاگی برای انتشار اشعار طنز میباشد از لودگی و لطیفه های مستهجن دلخورم ، تلاش میکنم تا نوعی طنز طنّازانه که قابل ارائه در خانواده ها و جمعهای دوستانۀ متشخّص باشد را ارائه دهم ، در فرصتهای به وجود آمده اشعار غیر طنز را کار میکنم .
۱۳۹۷ فروردین ۵, یکشنبه
بهترین یار گدایان جهان بی پولی
برچسبها:
بی پولی،همسلّولی،یارشفیق
مکان:tehran
Rahimabad, Gilan Province, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
پول و پله
ترسانده ای همه را پهلوان ، چرا؟
داری تو قدرت بسیار با وفا
ارباب حلقه ها و بزرگِ قبیله ای
اوّل توئی ، وسطی تو ، وَ انتها
تسلیم امر و کلام شما مُطاع
ما رَعیَت و تو چو شاهی ،رئیس ما
اکنون که برده تورا آسمان ، کمی
بشنو از علّت دردو دلیل ما
پول و پَله برسان تا از آن کمی
تفریح نموده ، کمی خورده ما غذا.
#کوتوال_خندان
#طنز
@ahmadyazdany
برچسبها:
پول و پله،اوّل،وسط،قبیله
مکان:tehran
Rudsar, Gilan Province, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
به جیب خالی و لیست خرید میخندم
برچسبها:
کوتوال خندان،طنز،خنده،عید
مکان:tehran
Rudsar, Gilan Province, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
اشتراک در:
نظرات (Atom)















