همانطور که از نامش پیداست ،اینجا وبلاگی برای انتشار اشعار طنز میباشد از لودگی و لطیفه های مستهجن دلخورم ، تلاش میکنم تا نوعی طنز طنّازانه که قابل ارائه در خانواده ها و جمعهای دوستانۀ متشخّص باشد را ارائه دهم ، در فرصتهای به وجود آمده اشعار غیر طنز را کار میکنم .
۱۳۹۷ فروردین ۵, یکشنبه
بی پولی
برچسبها:
بی پولی،همسلّولی،یارشفیق
مکان:tehran
Rahimabad, Gilan Province, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،
شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی
کنون شعر دیارم مانده در غربت و مهجور است
هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن ، داهی
رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست
نبودم ارزشی یا اعتباری ، قدرِ یک کاهی
تعارف بود از رندان و از من ، مهرورزیدن
زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی
ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود
کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟
بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو
به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی
شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده
رَوَم از کشورم تبعید ،نباشم شاهِ خودخواهی
دگر کافیست شِکوِه،میشوم راهی که شاید هم
کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی .
پول و پله
ترسانده ای همه را پهلوان ، چرا؟
داری تو قدرت بسیار با وفا
ارباب حلقه ها و بزرگِ قبیله ای
اوّل توئی ، وسطی تو ، وَ انتها
تسلیم امر و کلام شما مُطاع
ما رَعیَت و تو چو شاهی ،رئیس ما
اکنون که برده تورا آسمان ، کمی
بشنو از علّت دردو دلیل ما
پول و پَله برسان تا از آن کمی
تفریح نموده ، کمی خورده ما غذا.
#کوتوال_خندان
#طنز
@ahmadyazdany
برچسبها:
پول و پله،اوّل،وسط،قبیله
مکان:tehran
Rudsar, Gilan Province, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،
شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی
کنون شعر دیارم مانده در غربت و مهجور است
هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن ، داهی
رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست
نبودم ارزشی یا اعتباری ، قدرِ یک کاهی
تعارف بود از رندان و از من ، مهرورزیدن
زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی
ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود
کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟
بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو
به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی
شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده
رَوَم از کشورم تبعید ،نباشم شاهِ خودخواهی
دگر کافیست شِکوِه،میشوم راهی که شاید هم
کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی .
میخندم
برچسبها:
کوتوال خندان،طنز،خنده،عید
مکان:tehran
Rudsar, Gilan Province, Iran
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،
شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی
کنون شعر دیارم مانده در غربت و مهجور است
هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن ، داهی
رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست
نبودم ارزشی یا اعتباری ، قدرِ یک کاهی
تعارف بود از رندان و از من ، مهرورزیدن
زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی
ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود
کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟
بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو
به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی
شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده
رَوَم از کشورم تبعید ،نباشم شاهِ خودخواهی
دگر کافیست شِکوِه،میشوم راهی که شاید هم
کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی .
اشتراک در:
پستها (Atom)