یک قصّه هم از هزارها سر نرسید
زاغ تهِ باغ تا صنوبر نرسید
تا در قرق هرزه علف باغچه بود
یک بوته ی گل به فصل دیگر نرسید
از بس که سخن گفته شد از رنج سفر
افسانه ی یک سفر به آخر نرسید
از بس که تبر به ساقه ی مستی خورد
یک جرعه ی می به دست ساغر نرسید
ای روح بلند آفرینش ؛ دیدی
یک مدّعی هم به مرز باور نرسید؟
بازارچه ماند و کاک رستم وَ قمه
داش آکُلِ قصّه هم به دلبر نرسید ؟
#احمد_یزدانی
#ادبیها
#بنیاد_شعر_و_ادبیات_داستانی_ایرانیان
#انجمن_ادبی_کوتوال
#ماه_مبارک_رمضان
زاغ تهِ باغ تا صنوبر نرسید
تا در قرق هرزه علف باغچه بود
یک بوته ی گل به فصل دیگر نرسید
از بس که سخن گفته شد از رنج سفر
افسانه ی یک سفر به آخر نرسید
از بس که تبر به ساقه ی مستی خورد
یک جرعه ی می به دست ساغر نرسید
ای روح بلند آفرینش ؛ دیدی
یک مدّعی هم به مرز باور نرسید؟
بازارچه ماند و کاک رستم وَ قمه
داش آکُلِ قصّه هم به دلبر نرسید ؟
#احمد_یزدانی
#ادبیها
#بنیاد_شعر_و_ادبیات_داستانی_ایرانیان
#انجمن_ادبی_کوتوال
#ماه_مبارک_رمضان