در شبی ســرد وسیاه مــن بیگناه و متّهـــم ،در روبرویم بستــه ،در
بی خبـــر از ادّعـــا،پاک و مبــرّا از گنــاه ، دارم به پا خــــونم هـــدر
حکــم صـادر بود وزندان و شکنجه قطعی و جـــرمم یقین بر قاضیان
راههـا را بستــه بودندو دهان پر ناسـزا و حمله ور بر آبرویم دو نفر
یک نفر خود قاضی و خود شاکی و خود مدّعی در جایگاه خیر و شر
آن یکی دیگــر گـــزارشگــر،مسلمان تر زِ پیغمبر ،چو آتش شعله ور
آتشش دامـــن گرفت و ســوختــم مــن بیگنــاه از شعلۀ ســوزنده اش
بار الهـــا دور کــن از خشـم شیطان مردمت را تا نسوزد خشک و تر
احمد یزدانی
بی خبـــر از ادّعـــا،پاک و مبــرّا از گنــاه ، دارم به پا خــــونم هـــدر
حکــم صـادر بود وزندان و شکنجه قطعی و جـــرمم یقین بر قاضیان
راههـا را بستــه بودندو دهان پر ناسـزا و حمله ور بر آبرویم دو نفر
یک نفر خود قاضی و خود شاکی و خود مدّعی در جایگاه خیر و شر
آن یکی دیگــر گـــزارشگــر،مسلمان تر زِ پیغمبر ،چو آتش شعله ور
آتشش دامـــن گرفت و ســوختــم مــن بیگنــاه از شعلۀ ســوزنده اش
بار الهـــا دور کــن از خشـم شیطان مردمت را تا نسوزد خشک و تر
احمد یزدانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر