دوستانی
دلخوش و راهی خراب
فارغ
از سرما و سوز آفتاب
بیخیال
از دردو داغِ مردمان
شادمان
و بیغم و رو به سراب
نشئه
و بیدردو سرتاپا گناه
بوده
از فرط گناه بیراه ، راه
بی غمانِ
بی غمانِ بی غمان
غرقِ
گمراهی ،بظاهر سر به راه
پول
چون کاغذ بدونِ هربها
خرجها
بیهوده بود و بی هوا
از پدرها
ما گریزان بوده ایم
مادران
دلخوش و پشتیبانِ ما
اندک
اندک نوجوانی شد تمام
شخصیّت
تثبیت شد در ننگ و نام
شسته
دست از دفترو درس و کتاب
مانده
هر آغاز از ما ناتمام
باجوانی
واردِ عالم شدیم
یک به
یک افتاده از ما ،کم شدیم
هر سقوطی
از گناه آغاز شد
بر ضمیر
زندگی ماتم شدیم
انقلاب
آمد به ما خدمت نمود
راه
را روشن و با حکمت نمود
دسته
ای از او جدا ، کرده سقوط
مرگ
عرض اندام با قدرت نمود
من ولی
دارم حکایت بیشتر
دستِ
حقِّ او به من زد نیشتر
نورِ
او تابید بر جان و دلم
فارغ
از غیرو به او من خویش تر
بین
راه افتاد چون بارِ کَجَم
شد رها
روحم و دنیایِ لَجَم
هستیم
شد غرقِ نورِ ماهتاب
داد
خالق نوش از جامِ حَجَم
رفته
بوئیدم گلاب کعبه را
خوردم
از زمزم من آبِ توبه را
جسم
و جانم پاک شد از لطف او
حس نمودم
آفتاب توبه را
در به
پاکی ها گشودم روزو شب
کسبِ
پاکیزه نمودم روزو شب
خورده
فرزندانِ من رزقِ حلال
خالقِ
خود را ستودم روزو شب
حالیه
در گوشه ای آرام ، من
سربه
زیرو بنده هستم ، رام من
می نویسم
خاطراتِ رفته را
مست
از جامِ قلم شد کامِ من
احمدیزدانی
برگرفته از وبلاگ kootevall.blog.ir خودم Ahmad yazdany
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر