همانطور که از نامش پیداست ،اینجا وبلاگی برای انتشار اشعار طنز میباشد از لودگی و لطیفه های مستهجن دلخورم ، تلاش میکنم تا نوعی طنز طنّازانه که قابل ارائه در خانواده ها و جمعهای دوستانۀ متشخّص باشد را ارائه دهم ، در فرصتهای به وجود آمده اشعار غیر طنز را کار میکنم .
۱۴۰۳ مرداد ۳۱, چهارشنبه
شد خیار و گوجه همسنگ طلا این روزها
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
با خاطره های تو خیالم درگیر
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
آیسان دل پاکی درون سینه دارد حیف مردم
آیسان که از هف دولت آزاد است راحت
او که خرابه بوده آباد است راحت
حرف حسابش فحش خوارمادر به مردم
عشقش قدیر است و از آن شاد است راحت.
#کوتوال_خندان
#طنز
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
آیسان فیوز معرفت از تو پریده
#کوتوال_خندان
آیسان فیوز معرفت از تو پریده
قمپوز چرا در میکنی ای ورپریده
عشق تو شد پُز دادن و عکس و قمیشت
صبح تا به شب هر پرده از مردم دریده .
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
آیسان دل پاکی درون سینه دارد حیف مردم
آیسان دل پاکی درون سینه دارد حیف مردم
از بس زمین خورد عقده ای دیرینه دارد حیف مردم
در خاک آمریکا گرفتار ظواهر گشته اکنون
با علم و اخلاق و ادب او کینه دارد حیف مردم .
#کوتوال_خندان
#طنز
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
کردی بدن را از تتوها بیخودی پر
کردی بدن را از تتوها بیخودی پر
انگار تصادف کردی از چن جا شدی غُر
چارتا قراضه دور خود جم کرده شادی
بیچاره لاشخورها زدن راحت تو را دور .
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )
آیسان دیگه فحش تو کافی نیست حاجی
آیسان دیگه فحش تو کافی نیست حاجی ؟
این فحش های بی جهت از چیست حاجی ؟
هستی در آمریکا نمادی از وطن تو ،
رفتار تو چون حربه ای کاریست حاجی .
#کوتوال_خندان
#طنز
تمامِ وزن عالم روی شانه دارم و راهی ،،، شَوَم از شهر خود ، شاید که از دل برکشم آهی ،،،، کنون شعر دیارم مانده درغربت و مهجور است ،،،، هرآنکس شاعری داند و باشد در سخن داهی ،،،، رفیقان نارفیقان بوده در دل آتشی برپاست ،،،، نبودم ارزشی یا اعتباری قدرِ یک کاهی ،،،، تعارف بود از رندان و از من مهرورزیدن ،،،، زمانی یافتم خود را که بودم در تهِ چاهی ،،،، ستون پنجم دشمن میان لشکر من بود ،،،، کجا یک ذرّه قدرت بهر تصمیمی و همراهی؟ ،،،، بخودخواهی نهاده دست در دستان که آب و رو ،،،، به یغما برده و خندیده در خلوت به گهگاهی ،،،، شدم بازیچه ی یک لشکر از سرباز ورزیده ،،،، رَوَم از کشورم تبعید تا گم کرده خودخواهی ،،،، دگر کافیست شِکوِه میشوم راهی که تا شاید ،،،، کنم در گوشه ی خود با قلم از شعر خونخواهی ..( من احمد یزدانی هستم )



