Ahmad yazdany

Ahmad yazdany
قلعه فیروزکوه

۱۳۹۹ بهمن ۱۵, چهارشنبه

گفتگو از خر

 هرکسی از خود چه زیبا می سراید زندگی ،

گوئیا دنیای او خر بود و او تاج سرش

این که از خر می نویسد با تمام زیر و بم

کودکی بود و جوانی بود و او بود و خرش

هرکه باشد همدم او دیده او را صبح و شب

با خرش می رفت و می آمد و در دورو برش

خر تمام خواهش و دنیا و دینش بوده است

می پرستید او خرش را خر عزیز و دلبرش

باشد هرکس را خیالی در سر و رازی به دل

میخورد هرکس شرابی را که دارد ساغرش

خرسواری میکند هرکس سرانجامش خر است

خر بگیرد عالمش را تا شود تاج سرش

این جهان باشد تئاتر و کار ما بازیگری ،

هرکسی نقشی کند بازی که دارد باورش .

ره میخانه

 سالها من ره میخانه به پنهان رفتم

رو به آزادی خود از دل زندان رفتم

بوده ای در سفر دور و درازم با من

در ره عشق تو من با دل و با جان رفتم

یک نگه بر من شوریده بیفکن ای عشق

با خیال تو به بیغوله ی رندان رفتم

هرکجا رفته ام و پرت شدم باکی نیست

که چرا خسته و ناپخته ، پریشان رفتم

جفت شیش

 طاسی که به حقّه بازی انداخته اند

جفت شیش شد و بر خلق خدا تاخته اند

روزی سه پلشک آید و باهم بینیم

هر برده به یک مژّه زدن باخته اند .

نگرانم برای احوالت

 نازنینم چگونه است حالت ؟

نگرانم برای احوالت

چه زمان بدی شده اکنون

مثل باری به شانه اموالت

واقعاً غیر مهربانی نیست

همدم لحظه های بدحالت

عشق اگر رفته باشد از هستی

رفته برباد کلّ آمالت

نگرانم برای تو دائم

نگران صفا و جنجالت

دوست دارم که کوچکی بکنم

تو جلو بوده من به دنبالت

با همه پستی و بلندی ها

عاشقم من به قیل پر قالت .

مخالف

 چرا با من مخالف و چپ هستی

برایم یاد آغوش و تب هستی

تو را همواره می خواهم عزیزم

برایم چون چراغی در شب هستی