Ahmad yazdany

Ahmad yazdany
قلعه فیروزکوه

۱۳۹۸ مهر ۲۶, جمعه

بدهکاری

من طلبکار از تو هستم برده ای آنرا ز یاد؟
وقت تسویه حسابت میکنی فریاد و داد؟
گفته ای از یاد خود بردی بدهکاری به من
دِین من در گردنت باشد تو ای زیبای شاد
تو بخواهی یا نخواهی من طلبکار از توام
میکنم اکنون من اینجا یک قراری انعقاد
بوسه ای دادم بتو هستم طلبکار از تو من
بوسه ام را پس بده تا هی نگردد آن زیاد.

کوتوال خندان

نت آمد و شد بمردم عادت

نت آمد و شد بمردم عادت
از من و تو برده است سعادت
گوشی شده همنشین دائم
مارکش شده نوعی از حسادت
مانند الف که میم گشته
از قدّو کمر‌ دوتا کنادت
وقتت به هدر رود زیادی
آلوده شوی به آن به شدّت
ترکش نشود تو را میسّر
چون معجزه هست ترک عادت 
احمد یزدانی
.#کوتوال_خندان

kootevall.blog.ir

۱۳۹۸ شهریور ۲۰, چهارشنبه

هارت و پورت تو خالی

اِند بخشش توئی خدا ، اندِ
بیخیالی ، لطافت و حالی 
چشم پوشی و پرده پوشی تو ،
با مرامی و انډ خوشحالی
تو خداوندگار موجودات 
بدو خوب و سخنورو لالی 
من اگر بوده جای تو خالق ،
مینمودم بپا چه جنجالی 
چون صدا میشنیدم از یک تن
کرده حاکم من از بدان والی 
آنقدر کُشته از بشر تا که ،
نزند کُرّه ی مگس بالی 
همه را داده دست بدبختی
تا شود سوژه های نقّالی
گفته تنها سخن ز آزادی 
در عمل قیل و قال و بدحالی
جیک اگر میزد هرکسی فوراً
داده او را به دست خلخالی 
ای خدا من تو را شوم قربان 
که نشد پشم همچو من قالی 
باش خالق خدا تو، من بنده
تا نبندم بساحتت خالی
مثل این جوجه های امروزی 
نکنم هارت و پورت توخالی.


#کوتوال_خندان

۱۳۹۸ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

فضای نت

فضای نت شده مانند میهمانی مفت
پُر از کُپی و پر از چت میان سفره ی پست
یکی یکی شده اند راوی و بیان کردند
که گفت فلانی چنین و آن می گفت،
به زیر چتر شبی سیستم قدیمی من
به لطف حافظه در نیمه شب به من او گفت
سکوت کن وَ پناه بر خدا ببر ، اکنون

میان گردو غبار است ریز مثل درشت.

۱۳۹۸ تیر ۲۴, دوشنبه

گاو ما میزاید هر روز همچنان

چون خروس هستند مرغان این زمان 
خاطره شد تخم کردن هایشان
جای شکرش باقی است، شکر خدا
گاو ما می زاید هر روز همچنان
 #کوتوال_خندان 
#ادبیها 

بوسه

من طلبکار از تو هستم ، برده ای آنرا ز یاد؟
دِِینِ من در گردنت باقیست ای زیبای شاد
بوسه ای دادم ندادی پس ،نمیدانم چرا ؟
بوسه ام را پس بده ، آرام بی هر جیغ و داد،
#کوتوال_خندان 
#طنز #روز_بوسه
#بنیاد_شعر_و_ادبیات_داستانی_ایرانیان 
#انجمن_ادبی_کوتوال 

۱۳۹۸ تیر ۲۳, یکشنبه

لجوج

لجوج و کلّه شقّی با وجودم
همان یکدنده ای هستم که بودم
اگر صدبار دیگر هم بپرسی،
نمی گویم توئی بود و نبودم .

احمد یزدانی

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

داش آکل قصّه

یک قصّه هم از هزارها سر نرسید
زاغ تهِ باغ تا صنوبر نرسید
تا در قرق هرزه علف باغچه بود
یک بوته ی گل به فصل دیگر نرسید
از بس که سخن گفته شد از رنج سفر
افسانه ی یک سفر به آخر نرسید
از بس که تبر به ساقه ی مستی خورد
یک جرعه ی می به دست ساغر نرسید
ای روح بلند آفرینش  ؛ دیدی
یک مدّعی هم به مرز باور نرسید؟
بازارچه ماند و کاک رستم وَ قمه
داش آکُلِ قصّه هم به دلبر نرسید ؟
#احمد_یزدانی
#ادبیها
#بنیاد_شعر_و_ادبیات_داستانی_ایرانیان
#انجمن_ادبی_کوتوال
#ماه_مبارک_رمضان

۱۳۹۸ فروردین ۲۲, پنجشنبه

طوفان تو

طوفان تو و کشتی عشق من و یک راز
آرام نشو ،موج بساز و به من انداز
من منتظر زلزله ی وحشی یادت
تا باز گشائی به تکانی درِ دل باز

دامن تو

داده است شفا به کور پیراهن تو
ای جان جهان مست ز بوی تن تو
سرگشته و حیران و غریبم ای عشق ،
من آمده ام ، دست من و دامن تو .

آستین و مار

شد دوره دوره ی بی بند‌ و بارها
در آستین زمان رفته مارها
بازار عشق کساد است عاشقان
غمگین و دلزده از نابکارها 
#کوتوال_خندان .

۱۳۹۷ دی ۱۹, چهارشنبه

کاسه های داغ تر از آش ها

کاسه های داغ تر از آش ها
گفته گندم ، داده جایش ماش ها
دوست هایِ خودسر و بی اطّلاع
دشمنان ، در قامتِ داداش ها
از کلیساها مسیحی تر شده
متّه بوده بر بُنِ خشخاش ها
لاتهایِ چاله میدانِ قدیم
با اراذل بوده وَ اوباش ها
میشود دائم مدلهاشان عوض
تیپ تازه با شعار کاش ها
ظاهرالخیرندو باطن اصلِ شر
آبرو را برده از مقّاش ها
واجبات و قبله را گم کرده اند
مدّعی چون دسته های جاش ها
چون تله ؛ نزدیکشان دارد خطر
چاره ی آفت بُوَد سمپاشها
آنچنان در رنگ کردن ماهرند
ورشکسته صنعت نقّاش ها
در رصد جامع اگر دیده شوند
خورده اند بسیاری از این آش ها
راه حل تنها بصیرت هست و نیست
هیچ امّیدی به این خفّاش ها
حرف خود را گفته ام با پیچ و تاب
تا خردمندان کنند کنکاش ها .
#کوتوال_خندان