مردمی مرده پرست مطلقیم
در خردمندی که از ریشه لقیم
بوده رنجاننده خوبان خود ،
بعدِ مُردن قبرشان را تق تقیم .
همانطور که از نامش پیداست ،اینجا وبلاگی برای انتشار اشعار طنز میباشد از لودگی و لطیفه های مستهجن دلخورم ، تلاش میکنم تا نوعی طنز طنّازانه که قابل ارائه در خانواده ها و جمعهای دوستانۀ متشخّص باشد را ارائه دهم ، در فرصتهای به وجود آمده اشعار غیر طنز را کار میکنم .
مردمی مرده پرست مطلقیم
در خردمندی که از ریشه لقیم
بوده رنجاننده خوبان خود ،
بعدِ مُردن قبرشان را تق تقیم .
جعل و تزویر و ریا حاکم میدان شده است
چشم مردان و زنان دیده گریان شده است
از برای دو سه روزی زدن و بردن خود
هر خسی مدّعی ریشه و عنوان شده است .
میخورد حاجی ربا را مثل آب
میکند تعریف خود با آب و تاب
از همه ناراضی از خود راضی است
بین او با حق حکومت کرده خواب .
به نارفیقی این روزگار میخندم
بریش سلطنت شام تار میخندم
سپیده می دمد و شب فرار خواهد کرد،
به حال غم که ندارد قرار میخندم.
نگهبان اداره خود رئیسی هست رویائی
اداره بی حضورش هست تعطیل و سرِ پـائی
اراده گر بفرماید شود آسان امور آنجا
چغندر در نبود گوشت میفرماید آقائی
هرکسی از خود چه زیبا می سراید زندگی ،
گوئیا دنیای او خر بود و او تاج سرش
این که از خر می نویسد با تمام زیر و بم
کودکی بود و جوانی بود و او بود و خرش
هرکه باشد همدم او دیده او را صبح و شب
با خرش می رفت و می آمد و در دورو برش
خر تمام خواهش و دنیا و دینش بوده است
می پرستید او خرش را خر عزیز و دلبرش
باشد هرکس را خیالی در سر و رازی به دل
میخورد هرکس شرابی را که دارد ساغرش
خرسواری میکند هرکس سرانجامش خر است
خر بگیرد عالمش را تا شود تاج سرش
این جهان باشد تئاتر و کار ما بازیگری ،
هرکسی نقشی کند بازی که دارد باورش .
سالها من ره میخانه به پنهان رفتم
رو به آزادی خود از دل زندان رفتم
بوده ای در سفر دور و درازم با من
در ره عشق تو من با دل و با جان رفتم
یک نگه بر من شوریده بیفکن ای عشق
با خیال تو به بیغوله ی رندان رفتم
هرکجا رفته ام و پرت شدم باکی نیست
که چرا خسته و ناپخته ، پریشان رفتم