Ahmad yazdany

Ahmad yazdany
قلعه فیروزکوه

۱۳۹۳ بهمن ۲۵, شنبه

درس لاتین


گفت محسن که ای حسن ،ای جان

چند شد نمره ات به درسِ زبان

گفت بیست است وَعلّتش اینست

پدرو مــــادرم به منــــزلمـــــان

حرف آنها همیشه لاتین است

وَمنم بیست میشوم در آن

گفت این حرف حرفِ خوبی نیست

چون اگر باشد این روال و نشان

پدرو مادرم همیشۀ عمر

وقتِ دعوا چوحملۀ شیران

میکنند پرت سویِ هم وزنه

میکندحمله هایشان طوفان

پس چرا من نمیشوم در دیسک

یاکه در رشته اش ستارۀ آن

رفیق


دوستی بی ریا و بی منّت

باغِ گُل هست،لذّت و لذّت

افتخاریست مهرو لطفِ رفیق

می کند روزِ سخت را راحت

حضرتِ آقای وزیر


حضرت آقای وزیر ، السّلام
هست مرا خدمتتان ادّعا
پیرشدم نیست دگر قدرتی
گشته ام از دست ستم مبتلا
بوده معلّم به زمانِ قدیم
گشته گرفتار به قهر خدا
وقت حضورو سرِکارو کلاس
کرده تصادف وَ شکستم زِ پا
بود معلّم چوگدائی فقیر
گشته بدهکار برای دوا
یک دو سه سالی به مداوا اسیر
خسته وَ درمانده شدم از بلا
کشورِ ما بودو طمع بیشمار
جنگ و طوفانِ حوادث به پا
بوده مریض و پرِ از دردو رنج
گشته به اخراجِ مریضان رضا
تُف به کفِ دست نکردند تا
نان و پنیری شَود این مرد را
آمده ام تاکه شوی دستگیر
سابقه ام ثبت شده باوفا
گر زِ سرِ لطف کنی یک نگاه
برمن و پروندۀ اخراج ها
مطمئناً راهِ نجاتی در آن
هست برایِ منِ یک لاقبا
حال پناهنده ام و غصّه دار
سخت شده زندگیِ ناقلا
پیرشدم نیست دگرقدرتی
تاکه کنم باز همه ماجرا
یک کلمه گویم و دیگر تمام
پرزنداری شده یخچالِ ما
ظلم شده برمن و من شاکی ام
کرده اشاره بحضورِ شما
بررسی اش کن وبده حقّ من
بازنشسته بکن ،ازمن دعا
احمدیزدانی

برف

انقــدر به رویِ مــن نزن برف آقا

کوتاه سخن بگو وَ در ظـــرف آقـا

هرکس که به روبرویِ خود میبینی

سلطانِ بزرگیست که بی حرف آقـا
kootevall